جدول جو
جدول جو

معنی آهن سای - جستجوی لغت در جدول جو

آهن سای(هََ)
سوهان
لغت نامه دهخدا
آهن سای
سوهان
تصویری از آهن سای
تصویر آهن سای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهن دلی
تصویر آهن دلی
سخت دلی یا شکیبایی و مقاومت، برای مثال گفتم آهن دلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲ - ۵۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهنگ سازی
تصویر آهنگ سازی
شغل و عمل آهنگ ساز
فرهنگ فارسی عمید
اثر سوختگی بر نقطه ای از پوست بدن کسی یا حیوانی با آهن گداخته برای علامت گذاشتن یا درمان درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کار
تصویر آهن کار
پیشه وری که آلات و ادوات آهنی می سازد، آهنگر، آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهنگ ساز
تصویر آهنگ ساز
سازندۀ آهنگ، موسیقی دانی که آهنگ های موسیقی بسازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن سلب
تصویر آهن سلب
کسی که جوشن یا خفتان فولادی پوشیده باشد، برای مثال جایی که برکشند مصاف از بر مصاف / وآهن سلب شوند یلان از پس یلان (فرخی - ۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
جای فراخ و پهناور:
برآمد غو بوق و هندی درای
بجوشید لشکر بدان پهن جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
که پهن کند. که عریض سازد. که با پهنا نماید و عریض جلوه دهد:
به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز
درازیش کردی جبین دراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
حرفۀ آهن ساز، دکان آهن ساز
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کنایه از اسب سرشخ پرزور باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
آنکه وسیع کند آنکه فراخ سازد، آن که عریض کند آنکه با پهنا نماید و عریض جلوه دهد: به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز} درازیش کردی جبین دراز) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عمر بسیار کرده سالخورده معمر، قدیم دیرینه: تمدن کهن سال ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
جای فراخ و پهناور زمین وسیع: بر آمد غو بوق و هندی درای بجوشید لشکر بدان پهن جای. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن سالی
تصویر کهن سالی
عمر بسیار داشتن سالخوردگی معمری
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی فلزی مرکب از چهار دیواره که بر آتش نهند و سیخهای کباب بر آن گردانند برای بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه با آهن تفته گرم شده باشد، یا آب آهن تاب. آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فرو برند (در طب مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل سوختن جزوی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا، عمل فرو بردن آهن تفته در آب آهن تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سازی
تصویر آهن سازی
عمل آهن ساز، پیشه آهن ساز، دکان آهن ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن خای
تصویر آهن خای
آنکه آهن بدندان نرم کند، اسب سر شخ پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سا
تصویر آهن سا
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن سرای
تصویر آن سرای
آخرت سرای دیگر عقبی آن جهان مقابل این سرای دنیا این جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنگسازی
تصویر آهنگسازی
عمل آهنگساز ساختن آهنگ، پیشه آهنگساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنگساز
تصویر آهنگساز
موسیقی دانی که آهنگ موسیقی تصنیف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن گاو
تصویر آهن گاو
گاو آهن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل کسی که در گاراژها برای محکم تر شدن اسکلت اتومبیلها محل اتصال اجزای اسکلت را با تسمه های آهن مجددا می پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سلب
تصویر آهن سلب
آنکه سلب از آهن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن دلی
تصویر آهن دلی
کیفیت و حالت آهن دل قساوت، شکیبایی بیش از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن جان
تصویر آهن جان
سخت جان، سخت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنگساز
تصویر آهنگساز
((هَ))
سازنده آهنگ، موسیقی دانی که آهنگ بسازد
فرهنگ فارسی معین
داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا، فرو بردن آهن تفته در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهن سال
تصویر کهن سال
سالخورده
فرهنگ فارسی معین